شهریور تا آبان 94
دختر شیرین ما هر روز شیرین تر میشه مخصوصا با اداها و حرفهای بامزه جدیدش بعلاوه اینکه بعضی کلمات را نمیتونه درست بگه و خیلی بامزه میگه که آدم میخواد بخورتش . بیست و پنج شهریور 94 خونه عمه لیلا با کفشای قرتی بازیش: با این کفشا داستان داریم دامن می پوشه اینارم میپوشه و میگه بیا برقصیم . بیست و ششم شهریور ماه عروسی دختر عموی من نگار جون بود و دخترم خیلی کیف کرد و از اونجا که عاشق سیندرلا است وقتی عروس را دید با لباس سفید پفی و بلند و تاج قشنگش می گفت مامان عروس مثل سیندرلا شده : وقتی بهش میگم تو هم با این لباست سیندرلای منی میگه نه مامان بزرگ شدم برام لباس سفید بخر عروس بشم و سیندرلا بشم . سی ام شهریور 94 با مامانی و خال...
نویسنده :
مامان هستی و هلنا
1:52